سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیرچترزندگی

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!

قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!

«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته‌ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب

آقا اجازه! پنجره‌ها سنگ گشته‌اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه! باز به من طعنه می‌زنند
عاشق ندیده‌های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می‌کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی‌شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می‌کنم اما خودت ببین ... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب ....


شنبه 91/2/2 | 8:45 صبح | خودم | نظر

نمیدونم کجای کار اشتباه کردم که وقتی مریض میشم هیچ کس باور نمی کنه،همه شون فکرمی کنن بداخلاقی می کنم، هیچ کدومشون باورشون نمیاد که منم گاهی نیاز به مراقبت دارم.


شنبه 91/1/26 | 7:56 صبح | خودم | نظر

خدامادرم راکجا می برند
                           
                            گمانم برای شفا می برند

این بیت همیشه میسوزاندم شاید دلیلش این باشدکه موقع بردن مادرم رسیدم اما همیشه هم به خودم میگویم توکجا وعمه ات زینب کجا.تودرروشنای روز بامادرت وداع کردی درمیان صدهانفر تشییع کننده اما امان ازدل زینب..نیمه شب وغریبانه و...بازبیشتر میسوزم ازخواندن این بیت...       


جمعه 91/1/18 | 5:42 عصر | خودم | نظر

دلم میخواد خیاطی کنم کلی هم پارچه دارم اما باید همه کارای عقب مونده م رو تموم کنم بعد ،یعنی یه جورایی خودم روتنبیه کردم .


چهارشنبه 91/1/16 | 10:17 صبح | خودم | نظر

 
                                   

خانه های آن کسانی میخورد در بیشتر

که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانه اش

پاسخ یک میدهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم

راه میپویم نه با پا بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چارده معصومم(ص) اما گردنم

زیر دِین حضرت موسی بن جعفر(ص) بیشتر

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِِ» گفتنش رو به قم است

با سلامش میکند قم را منور، بیشتر

قم، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین

همچنین از آسمان دارد -چِل اختر- بیشتر

قصد اینبارِ قصیده از برادر گفتن است

ورنه میگفتم از این معصومه خواهر بیشتر

در مقامش مصرعی میگویم و رد میشوم

لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم

بودنت را میکنم اینگونه باور بیشتر

مرقدت ضرب المثل های مرا تکمیل کرد

هرکه بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است

اینچنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان ترند از هرکجا

این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر، بیشتر

از غلامان شما هم میشود دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا

چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی

جان زهرا(س) ـ چون شنیدم که به مادر بیشترـ

دوستت دارم نمیدانم که باور میکنی

راست میگویم به والله.. از ابوذر بیشتر

...بیشتر هایی که گفتم از تو خیلی کمترند...

"حسین رستمی"

 


پنج شنبه 90/12/25 | 8:27 صبح | خودم | نظر